بانوی آب و آینه ...
اینجا کویر داغ و نمکزار شور نیست
ما روبروی پهنهی دریا نشستهایم
شعر: سید حمید رضا برقعی
عکس: طه یزدانیمقدم
همسایه سایه ات به
سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه ی تنهاییم تویی
تنها دلیل این که من اینجاییم تویی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم می کشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل می کند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست می دهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کنند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمانِ خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اسرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار می کنم
مادر کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان