کفش نه، دلم را گفتم ...
خیلی خیلی آرام بر میدارمش...
چقدر خاکیست...
کنار این طرفش انگار شکاف خورده
آنقدر که گرد و خاک نشسته و تمیزش نکردم
حسابی سیاه شده
نگاهش کن تو را به خدا، چقدر سفید بود و حالا...
حالا انگار فقط باید اینجا تحویلش بدهم
راه دیگری نیست، غیر از اینجا کسی تَره هم برایش خرد نمیکند
اما اینجا نمیدانم چرا ولی خیلی با عزت میگیرند
انگار الماس میگیرند... با احترام... با التماس دعا...
دلم را گفتم ...
وقتی دادمش به دلداریها و رفتم سمت ضریح ... (در ادامه مطلب ...)
اگر دقت کنی، کنار کفشداریها، دلداریها را هم میبینی
باید دلت را در آوری و تحویل بدهی و بروی...
وقتی که برگشتم و گرفتمش، سفید بود
عین روز اول ...
پ.ن1: برگرفته از وبلاگ برزخ کلمات
پ.ن2: خاک پای زوار بی بی؛ سرمه ی چشمان گنهکارمون
پ.ن3: کفشداری 8 ، درب 8 ، خیابان ارم
کدام یک از این بزرگواران؟
عذر تقصیر
خیلی التماس دعا