حالا من و فرزندم و ایوان آیینه ...
آری بدم اما دلم دیگر چه غم دارد؟
شکر خدا، شکر خدا شهرم حرم دارد
اینبار اگر رفتی حرم شب بود، دقت کن
غیر از کبوتر، صحن او، خفاش هم دارد!
پس من چرا در نا امیدی غوطه ور باشم
وقتی که بانو این همه لطف و کرم دارد
هر جای این دنیا که باشم غیر شهر قم
حس میکنم دنیای من، یک چیز کم دارد
هر چند شهر قم پر از غمهای پنهان است
هر چند شهر قم هوایش سخت دم دارد
اما به دنیایی نخواهم داد این دم را
یک تار موی کاجهای سبز شهرم را
اینجا شمیمش اختیار دلبری دارد
اینجا محرم هم صفای دیگری دارد
بر سنگفرش صحن او بال ملک خورده
از سفرهی او آب هم اینجا نمک خورده
هرگز ندیدم نشنود بانو صدایم را
هرگز به روی من نیاورده خطایم را
هربار اینجا پیش او بی اختیار خود
می گریم و میگویم از رسم دیار خود
حالا من و فرزندم و یک عشق دیرینه
حالا من و فرزندم و ایوان آیینه
از دست گرمم میکشد یک دست کوچک را
هی میدود سرتاسر صحن اتابک را
این آقازاده، پسر خودتونه ؟