گره به کار من افتاده ...
- ۱ نظر
- ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۵۸
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را ... نمی دانم
در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می لرزد
«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»
بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد
مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی
که در نگاه تو آب حیات می لرزد
تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تن محکمات می لرزد
کنون نهاده علی سر، به روی شانهء در
و روی گونهء او خاطرات میلرزد
غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان مشک سواری، فرات می لرزد
سپس سوار می افتد، تو می رسی از راه
که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد
و عصر جمعه کنار ضریح روی لبم
به جای شعر دعای سمات می لرزد ... (شعر: سید حمید رضا برقعی)
نه جسارت نمی کنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمیخواهم
تو مرا انتخاب کن بانو
در کنار تو قطرهام اما
تو مرا رهسپار دریا کن
در کنار تو ذرهام اما
تو مرا آفتاب کن بانو
دل به هر سو که میرود بسته است
دیگر از دست خویش هم خسته است
مرا ای عشق، ای بانوی خوبیها اجابت کن
نگاهم را پر از مفهوم ناب استجابت کن
مرا با چشمهایت ای نگاه خوب و رویایی
پر از گلواژههای خوب و زیبای نجابت کن
من از ابهام سبز صحن چشمان تو خواهم گفت
بیا بیت مرا لبریز از عِطر صلابت کن
و از برخورد بال آن کبوتر، خوب فهمیدم ...
بیا این شعر را بر بالهای او کتابت کن (شعر: حامد حجتی)
پ.ن1: تصویر فوق متعلق به دوست خوبم "آقا سید اویس موسوینژاد" از کفشداران خوش اخلاق و اهل دل حرم بانوی آب و آینه میباشد.
صورتـــــــی زردِ زرد
چشمهای ورم کرده و پُر زِ اشک
تپش ِ این قلبی که نمیدانم بدون ِ تو چطور اینقدر زیاد میزند
تب ِ بالا
و
درد ...
چند روز ِ بعد
آزمایشهایم را که نگاهی کرد
گفت: به گمانم
تو در این هوا دنبال ِ هوای ِ کس دیگری هستی !
خونت چیزی کم دارد ...
حرم تجویز کرد
خدا کند نسخهام ؛
رد نشود
گمانم
این روزها
همه مان کم داریم؛ کمبود ِ تو ... !
در این حرم که آمدهام پا به پای عشق
عاشق شدن دعای من و هم دعای عشق
با دست خالی آمدهایم ای خدای عشق
اذن دخولمان بده محض رضای عشق
تا چشم کار می کند اینجا کرامت است
اینجا شفیعه هست، پس اینجا قیامت است
دریافت روضه وفات کریمه اهل بیت (س) حاج عباس حیدرزاده
حجم: 1.22 مگابایت
دست مرا گرفت و به دستم قلم گذاشت
حسی که باز پای مرا در حرم گذاشت
حسی که اشک وار به چشمم قدم گذاشت
تا اشفعی لنا به لبم دم به دم گذشت
پس از کنار حجره ی پروین رد شدم
بی اختیار شعر سرودن بلد شدم
برای بار غمت سوگوار باید شد
تمام عمر از این غصه زار باید شد
برای خضرشدن در کنارصحن تو با
غلام و نوکر تو همجوار باید شد
نوشته اند برای زیارت زهرا
بسوی مرقد تو رهسپار باید شد
ازکودکی به صحن شما خوگرفته ام
حتی از آسمان خدا روگرفته ام
من خانه زاد حضرت معصومه ام که من
این حکم را ز ضامن آهو گرفته ام
روزی هزاربار زمین میخورم ولی
بازعاشقانه دست به زانو گرفته ام
ای کاش میشد اینکه غزل را قصیده کرد
من باشما ز اهل غزل رو گرفته ام
عطر حریم امن شما عطر جنت است
خارم ولی زعطر شما بو گرفته ام
از لطفهای دختر موسی ابن جعفر است
این انس والفتی که به بانو گرفته ام